درسوگ احمد مدقق یزدی

بگو به خضر که جز مرگ دوستان دیدن
چه حاصل ازاین عمر جاودان دیدی ؟
یزدفردا "حسین مسرت :درسفر تهران بودم که آگاه شدم دوست بزرگوارم احمد مدقق یزدی به دیار جاوید شتافته است و این نوشته شتابزده همان شب در قطار تهران به یزد نوشته شده است.
نخستین باری که از نزدیک با آن زنده یاد آشنا شدم ، زمانی بود که او باهمتی ستودنی و ذوقی سرشار دست به کار گردآوری و چاپ ماهنامه خبری پژوهشی دانشگاه یزد شده بود.دوست مشترک ما استادم دکتر جلالی پندری واسطه این آشنایی بود.البته وی دورادور از نوشته های من در ندای یزد و نگارش زندگی نامه بزرگان یزد و تازه های کتاب یزد آگاه بود و من نیز شرح حال واشعارش را در تذکره ها دیده بودم.
وی درهمان دیدار نخست ازمن خواست تا مسوولیت ستون های دانشوران یزد وتازه های کتاب یزد را برعهده بگیرم که دراین باب، گفتارهای گوناگونی نوشتم و در آن ماهنامه چاپ شد. و به هنگام کار در مرکز اسناد دانشکده معماری دانشگاه یزد، این همکاری تنگاتنگ شد وهرهفته در دفتر نشریه یکدیگر را می دیدم و او با طنزهای شیرینش خنده را بر لب اعضای هیئت تحریریه می نشاند.
با پیش آمدن تصحیح تذکره نصرآبادی که به سفارش استاد دکتر شفیعی کدکنی و با همراهی بر خی از استادان دانشکده ادبیات یزد در حال انجام بود، از اینجانب درخواست نمود تا در نوشتن مقدمه دراز دامن آن ،او را یار ی دهم، که در این زمینه نیز تمامی مقدمه را نوشتم و البته بدون نام چاپ شد.خوشبختانه این کتاب در جشنواره کتاب های دانشگاهی ایران ،دارای رتبه خوبی شد و مدقق بسیار ازاین بابت خرسند بود.نقد ومعرفی آن را نیز در کتاب ماه ادبیات و غیره نوشتم .همکاری بعدی این جانب با او تهیه کتابشناسی و نسخه شناسی سام میرزا و تذکره تحفه سا می بو دکه پس از سال ها سرگردانی در سال 1388 توسط نشر سامی چاپ شد.
با رفتن او از دانشگاه یزد درحدود سال 1385و کناره گیری از مسوولیت ماهنامه دانشگاه که این اواخر نام « مهر » را به خود گرفته بود، همکار ی قلمی من هم با او قطع شد. اما گهگاه او را می دیدم .با هان شور و شوق همیشگی و چهره ای خندان و بیان طنزهای آبدار و شیرین.
به نظر نگارنده یکی از ماندگارترین آثار او همانا نشر ماهنامه دانشگاه یزد است که خلال حدود 90 شماره آن می توان گوشه های پر رنگی از تاریخ ادب و فرهنگ یزد را دید، بویژه مصاحبه هایی که ب ابزرگان فرهنگ یزد انجام داده بود و با پیگیری های خود گفتارهای خوبی را از استادان دانشگاه یزد در رشته های گونا گون می گرفت و در نشریه چاپ می کرد.حیف که آن نشریه را تعطیل کردند.
در این اواخر، دو غم جانکاه بر او چیره شد : یکی از یکی سنگین تر ،نخست درد جانکاه سرطان و دیگر مرگ ناگهانی دخترش افسانه.از این زمان بود که هر دو در سوگ از دست دادن فرزندان مان آهسته می گریستیم. قرار گذاشته بودیم یک روز به خانه اش بروم . دوست داشت تحفه سامی را همچون نصرآبادی در نشریه ها نقد و معرفی کنم. اما چون آگاه از درد مشترک پنهانم بود، گله نمی کرد و می گفت: « حسین جان به تو حق می دهم ،غم از دست دادن فرزند خیلی سخت است .»
او اکنون میهمان قطعه مشاهیر یزد در خلد برین و فرزندم نیما ست. یادشان گرامی باد.


یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا